غزلیات
25 اردیبهشت 1399
X

روشن بکن‌ از آمدنت ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ

کز کوچه فراری بدهی دلهرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ

خواهم به تن سایه بتابی که سیاهی

پایین کشد از جاذبه ات کرکرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ

در مسلخ شبهای سیه عامل وحشت

با حکم ِ شبح سر ببُرد هوبره ها را

آزرده کند آتش ِ حلقوم مسلسل

فریاد ِ پر از شور و شرِ حنجره ها را

از بس که ریا در ده ِ ما سابقه دارد

آدم نشناسد سره از ناسره ها را

در بیشه ی اندیشه مقلد نکند گوش

از یاوه سرایی سخن مسخره ها را

بر خوشه‌ ی تفتیده ی گندم نزند پر

گنجشکی‌ اگر بو نبرد ﻣﻨﻈﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ

بانو‌‌ عسلم‌ غم نگذارد که به یادت

بر پا بکنم غرفه ای از ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ‌ ﺭا

4 اردیبهشت 1399
X

لحن سازم در غروب جمعه محزون میزند

پا به پایِ بغض نی باسِحر وافسون میزند

نغمه ها جاری شود از جوی ضرباهنگ ها

ساز دلکوک ِصبـا وقتی کـه موزون میزند

هم زمـان بـا آه ِ لیلی تنـــدر ِ شـلاق عشق

مِثل آتش بادهـا بـر پشت ِ مجـنون میزند

رقص نُت ها آورَد چنـگ ِ نکیسا را بـه یاد

هر زمـان نبض سه تارم در همایون میزند

از خلوص دل بگیرد راز هستی را به هیچ

آن کـه‌ جامی از شـراب ناب گلگون میزند

با شـروع تکنوازی زیـر و بـم گـم می شود

در تنـور سینـه ی سازی کـه قـانـون میزند

گرچه دل را با نـوای خـوش نوازد روزگار

فتنه ها می زاید از تاری که ایدون میزند

هـق هقم را بایـد از بانـو عسل پنهان کنم

تا نبیند سیل اشکـم را کــه بیـرون میزند

21 فروردین 1399
X

نشئه ی زنده بـه شعـرم غزلم را نبَرید

برگ ِ گلواژه ای از مـاحَصَلـم را نبَـرید

خورده ام درپس ِابداعِ مَثل دودچراغ

منبع و مخـزن ضــرب المثلـم را نبرید

گــذرِ بـاد صبا از بغـل خــانه‌ ی ماست

نـم‌ نـم‌ ِ آب و هـــوای محلــم را نبـرید

تبر افتـاده بـه جـان ِ همـه ی بتکده ها

بــه طــرفــداری ِ کعبـه‌ هُبَـلم را نبـرید

چنگ ِبی مغلطه در بزم ِارسطو زده ام

از درِ سفسطه بحـث و جَـدلم را نبرید

پرتـو روی ِ قمــر قـامـت شب را شکند

روشنی بخش ِ زمین و زحـلم را نبرید

بنده فرهادم و این دلبرِ شیرین منست

آبـــروی مـــن و بانــو عسلـم را نبــرید

18 اسفند 1398
X

رفتی اما یک نفس چشم انتظارت نیستم

تا ‌ ابد هم بر نگردی بی قرارت نیستم

می دهم تن را به زیرِ تیغ تهمت ها ولی

دیگر آن حلاج مست سر به دارت نیستم

بیم تشویش از وجودم ناگهان پر می کشد

از شماتت راحتم وقتی کنارت نیستم

میزنم در خلوتم پیوسته بر سیم سکوت

تا بفهمی نغمه‌ در آهنگ تارت نیستم

کرده ام از دستِ تنهایی قفس را انتخاب

بلبلِ شوریده در باغِ بهارت نیستم

زهر ِ مارم باد اگر دل را ببندم بر لبت

گر شراب کهنه هم باشی خمارت نیستم

من کویری زاده یِ خونین دلِ تفتیده ام

چشمه ی شیرین ِ آب خوشگوارت نیستم

در حقیقت روز ‌‌ اوّل دل گرفتارت نبود

بعدازین هم ای عسل بانو دچارت نیستم

15 بهمن 1398
X

گیرم که پریشان و روانی شده باشی

افسرده دل از آنچه ندانی شده باشی

وقتی کـه رگـت را بـزنی بـا دَم چـاقو

دیـوانه تــر از آدم ِ جــانی شده باشی

از راه نصیحت بـه تـو گفتم کـه نباید

با دیـدنِ عشقت هیجـانی شده باشی

خود را بزن از غیبت شادی به نفهمی

آندم کـه پـر از دل نگرانی شده باشی

ناخن نکش از زهر غضب بر تن دیوار

از دست کسی تا عصبانی شده باشی

رخسار تـو آن دم کـه به زردی بگراید

درگیــرِ دل و عشق نهـانی شده باشی

روزی کـه بنوشی لــب بانـو عسلـت را

دل زنده بـه اکسیر جوانی شده باشی

13 دی ۱۳۹۸
X

گفتم شعاع چشمت راهِ سرابِ عشق است

گفتا که برنگردد هرکس خرابِ عشق است

گفتم بــه گِــرد رویـت پــروانه می زند پر

گفتا که بال وپرها باز ازشتاب عشق است

گفتــم لبـت همـانا انگــورِ صــادراتی ست

گفتا اگـر بـدانی شـط ِ شـرابِ عشق است

گفتـم کـه تاب زلفـت مجنـون کنـد صبا را

گفتا به نازِ لیلی در پیچ وتابِ عشق است

گفتم که"ماه من شو" از چهره پرده بردار

گفتا که‌ روی خوبان زیرِ نقابِ عشق است

گفتم کـه شعرِ حافظ آتش بـه جانم افکند

گفتابگو که خواجه عالیجنابِ عشق است

گفتم که شک ندارم بانـو عسل تـو هستی

گفتا سکوت مبهم رمـز جوابِ عشق است

11 دی 1398
X

روزگاری بـر لب ِ گلغنچه‌ ها لبخــند بود

پایِ غـم از ترسشادی دائماً در بنـد بود

از وجــودِ دلنشین تـک تـک همسایـه هـا

زندگی شیرین تر ازنقل ونبات وقند بود

سال هـای شادمـانی رنگ ِرویِ بخـت ما

از سفیدی مِثل بـرف ِ بـر تنِ اسفنـد بود

در دیارِ مهربانی کس نمی گفت ازطلاق

رشته ها از تار و پودِ الفت و پیوند بود

در زمان وعـده بر لب هـا نمی آمد قسم

همدلی ها بر اساس عهد ِبی سوگند بود

گـرد غـم را میزدود از چهره ها باد صبا

گونه ها مِثل شقایق هایِ بـر الــوند بود

نم نم گلواژه جاری می شد ازچشم قلم

هرزمان بانو عسل از شعرِ ما خرسندبود

27 آذر 1398
X

دلبـــرِ آلالــــه انـــدام ِکمـان ابــرو کجاست

آن پری رخساره ی نازِ طلا گیسو کجاست

برده از من سرمه سرمه صبر و آرام وقرار

مرمرین تـن پیکرِ طنازِ چشم آهو کجاست

تا ستیغ صخــره ها تیهو بـه تیهو رفته ام

کبک نازِ خوش خرام کوه دالاهو کجاست

در بیـابـان دردِ بی آبی کشیـــدم سـال هـا

آب سردِخوشگوارِ چشمه ی تیهو کجاست

می تـراود شبنــم از سـر تا سـر گلپونه ها

آنکه از دامن بریزد نم نم‌خوشبو کجاست

لا بـه لای میوه ها را جستجو کـردم نبود

لعبت شیرین ترازانجیر وخرمالو کجاست

در میان کوچـه ها پیوسته پاسم میدهند

کس نمیداند عسل بانویِ زیبا رو کجاست

23 آذر 1398
X

دامنِ سبزت پر از گل هـای نازِ دلبری ست

نم نم گلخنده هایت نغمه سازِ دلبری ست

کـم نـدارد بایگانی نسخه ای از خُلق نیک

آن چه در پرونده داری امتیازِ دلبری ست

سالها در زیر شالت خودنمایی کرده است

چتـر زلفت همچنان در اهتزازِ دلبری ست

برده ای با چشم و‌ ابرویت قرار از بیقرار

اینهمه ناز و ادا از رمــز و رازِ دلبری ست

عاشقـانت را بکش با دلفـریبی تک بـه تک

تابه دستت یک بغل برگ جوازِدلبری ست

ردِ دندانت شبی روی لبـم‌ جا خوش نکرد

ازعطش لبهای من محتاج گازِ دلبری ست

گـرچه منعم‌ میکنند از چیـدن ممنوعه ها

در پس ِ پیراهنت سیب مجـازِ دلبری ست

ای عسل بانو نبایـد محـو چشمـانت شوم

بی گمان برق نگاهت روی فـازِ دلبری ست

راز و رمـزش را نمیدانم ولی عشقم هنوز

بین مهــــرویان عالـم یکـه تاز دلبـری ست