غزلیات
24 آذر 1399
X

در سیـاهی پـــــرده افتــــاد از رخ تابانتان

شد مسیر ِ کـــوچه روشن تا لـب ِ ایوانتان

کردی از ناز نگاهت روز و شب افسونگری

تـا شوم با سِحر و جادو شاعـر چشمـانتان

نـم نـم بـاد صبـا از بس به مویت شانه زد

میتراودبوی‌خوش از زلف مشک افشانتان

جان به دست ورطه ی تلخ هلاکت میدهد

آن که نوشد قهـوه ی قاجـاری از فنجانتان

سال ها عاشق تر از گنجشککی برچیده ام

روی دست ِ پنجـــره از ریـــزه هـای نانتان

آنقَـــدر نـاز و فـــریبایی کــه هنگام سماع

مـــولوی را دل ربــاید دامــــن چـرخانتان

ای بهشتت سرزمین عجز و عصیان و گناه

آدم عـــاقل نچینـــــد سیـبی از بستـانتـان

در نگـاه ِ بی قـــرارم زل نــزن بانــو عسل

پـاره گـــردانَـد دلـــم را نــاوک مـــژگانتان

16 آبان 1399
X

هر زمانی غزل از چشم ترم می ریزد

تَلی از خاطـره ها دور و برم می ریزد

ساکـن جنگل سبـزم ولی از تـرس تبـر

آن چنان دلهـره دارم کـه پرم می ریزد

آهِ پرسوز خزان جانب جنگل که وزد

برگ ِ سرما زده را روی سرم می ریزد

تـا زمـانی کــه نبنـدم نفس پنجــره را

غـم بی شرم و حیا پای درم می ریزد

من همان‌‌‌ بی رمق ِ زرد ِنحیفم که اگر

شاخــه ام را بتکـانی ثمـــرم می ریزد

گرچه بی بهره ام ازشاعری و فن بیان

سال ها نم نمِ شعـر از هنـرم می ریزد

مِثل اشکی که فرومیچکداز چشم قلم

غــم بانــو عسـلـم از جگــرم می ریـزد

22 شهریور 1399
X

با لباس زرد و سـرخ از دشت پاییز آمدی

تا بــه پشـت جنگل ِ پرت طـلا ریـز آمدی

ازمیان کوچه‌ها آندم که شهریورگریخت

ناگهان باخش‌خش ِفصل دل انگیز آمدی

در پس ِ باغ ِ اقـاقی منتظر بـودم تـو را

ای خوشا بر من که با بوی دلاویز آمدی

از کنـار کلبه‌ ی مخروبه ام رد می شدی!

یـا بـرای دیـدن ِ این طرد ناچیـز آمدی

مِثل مـولانا مگر افتـاده ای دنبال شمس

کز مسیـر قـونیـه تـا شهــر تبــریـز آمدی

ای فــدای چشــم نـاز و آن نگاه نافــذت

تازه فهمیدم که از بی راهه یکـریز آمدی

"آمـدی جانـم بـه قربانت ولی حالا چرا"

در شک افتادم‌که قدری شُبهه آمیزآمدی

گرد و خاک ِآسمان داردنشان ازسرعتت

بیگمان بانو عسل بر پشت شبدیز آمدی

5 شهریور 1399
X

باد ِ صبحِ عنبرین بو قاصدِ یاری مگر

بوی ِ مشک دلگشای ِ زلف دلداری مگر

آمدی از‌ باغ‌ فروردین‌ که‌ بویت‌آشناست

کوله‌هاداری به‌دوش ازعطربسیاری مگر

نم نم از عود ملایم کوچه ها پر میشود

هم نفس با غنچه های ناز ِ گلزاری مگر

تا گلو قوری‌ پر است‌ازبوی‌آویشن هنوز

یا هلِ دم کرده از‌ اشعار عطاری مگر

تار و پود ِ جامه ات بوی بهاران میدهد

از گلابِ قمصر و گلپونه سرشاری مگر

باغبان‌ازهرزگی هایت‌شکایت‌کرده است

عاشق ِ بوییدن ِ گل های بی خاری مگر

لااقل کمتر بده نشکفته‌ها را پیچ و تاب

در پیِ کشف حجاب از باغ اَسراری مگر

عطر‌ِ گل بگرفته ای از دامن بانو عسل

حامل‌ اکسیر نابِ مُشک تاتاری مگر

13 مرداد 1399
X

دلی آسیمه سـر دارم هنوز از راز چشمانت

نمیدانی چه محشر کرده برپا ناز چشمانت

از آن روزی کـه سیمرغِ نگاهـت آرمانم شد

به کوهستان قافم می برد قفقاز چشمانت

به‌ روی سینه ی‌کاغذ تلی از واژه می ریزد

قلم وقتی که میگردد غزل پرداز چشمانت

یقین دارم که عمـری در نبود ِ روشنایی ها

ادیسون بارها بگرفته برق از فاز چشمانت

"الا یـا ایهـاالسـاقی" جهـانی را بهـم ریـزد

غزلهایی که داردخواجه از شیرازچشمانت

توتنها آیه‌ای بودی که دربحبوحه ی خلقت

خداحالی به حالی میشدازاعجاز چشمانت

بدور از ساحل دریا به‌روی عرشه ی‌کشتی

نگاهم رو به بنـدر بود و بارانداز چشمانت

مـرا با ناوک مـژگان عسل بانو هدف کردی

دلم صد پاره شد ازنیزه ی سرباز چشمانت

3 مرداد 1399
X

بنای همدلی بر‌ دوش بُگذار

به روی نبض قلبم گوش بُگذار

بکن بی تابم‌ از سیب گناهت

کنارم یک بغل‌ آغوش ‌بُگذار

بریز‌‌ از بوسه های زعفرانی

دوفنجان ازلبت دمنوش بُگذار

بزن‌معجون خوشبورا به قوری

لبالب عطر مرزنجوش بُگذار

امان از پچ پچ همسایه هامان

چراغ خانه‌ را خاموش بُگذار

بگفتم راز دل را با خیالت

به روی گفته ام درپوش بُگذار

وجودم را ببر در اوجِ خلسه

عسل بانو مرا بیهوش بُگذار

9 تیر 1399
X

کس نمیداند چه هستم چیستم

یـا کـه اول در کجـا می زیستـم

بارهـا پـرسیـدم از همـزاد خــود

تا به من واضـح بگــوید کیستم

از تبــاهی بــــر زمیــن سنگـلاخ

روز وشب از بخت بد بگریستم

بند ِ امیــدم بـه بالا حلـقه است

ورنـه از شالــوده هیچی نیستم

کس نیـارد بــودنم را در حساب

چون همان صفـرِ جدا از بیستم

خط بـه خط از دفتـر بانو عسل

واژه ی در حال حذف از لیستم

29 خرداد 1399
X

قطره ای پرت از گلوی تَنگ تُنگ ِ ماهی ام

از خود آگاهی به سوی بی نهایت راهی ام

از تب و تابی که دارم سر به ساحل میزنم

جایی از دریا نـدارد تاب کثرت خواهی ام

آنقَـدر آسیـمه سـر هستم کـه‌ امـواج بلـند

هم چنان روی تنم می ریزد از کوتاهی ام

سالها از بغض معنـا دار شب فهمیده است

عقـــده هـای ماهیـان بــــرکـه را آگاهی ام

ذره ای از خون فرهادم‌ بـه روی صخره ها

بی نصیب از دیدن ِ شیرین کرمانشاهی ام

درد ِ جانسوزی دمـادم بـر سر زا می کشم

تا مگـر شعـری بــزایـد قصه های واهی ام

نازنین بانو عسل از دوری ات افتاده است

واژه هـای بی رمق بـر پاره برگ ِ کاهی ام

21 خرداد 1399
X

رفتی اماخاطراتت پیش من جامانده است

عطرِ یادت در هـوای خـانه مانا مانده است

آنقَــدر آسیمه سر گشتم کـه بعـد از رفتنت

در دل رنجیده ام غم های دنیا مانده است

بعدِ تو در را به روی روز و شب بستم ولی

پلک چشم پنجره درحسرتت وامانده است

گـوشه ی دنـج اتاقـم روی میــز ِ شیشه ای

دور عکست قـاب ِ نایاب مطلا مانده است

همچنان باخاطری افسرده می جوید تو را

کوچه‌گردِ بی‌سرانجامی‌که‌تنها‌ مانده است

در میـان غصــه هــای ِ دفتـر شعــرم هنوز

قصه هایی از غـم مجنونِ لیلا مانده است

عمری از سنگین دلی ره بر نفوذم بسته ای

سال هادیوار قلبت سنگ خارا مانده است

روزِ دل کندن عسل بانو مگر چشمت ندید

برکه خونین چشمم را که دریا مانده است