غزلیات
14 خرداد 1398
X

مرا جز درد و غم فریاد رس نیست

امیـدم ذره ای دیگـر به کس نیست

به خـود گفتم رهـا می گـردم از دل

ولی راه گریز از پیش و پس نیست

به هر جا پا گـذارم خشکسالی ست

طراوت در میان خار و خس نیست

از آن روزی کــه دلبـر ترک مــن کرد

مرا‌ گاهی غـم‌ عشق و هوس نیست

بــزن نی زن کـه رفـت آرام جـــانـم

دلـم جای غمست و ناله بس نیست

بنـال ای مـرغـک ســر در پــر و بـال

کـه جــای زنـدگانی در قفس نیست

همـــان بهتـــر کـه کامـم تلــخ باشد

عسل وقتی رفیق و همنفس نیست

23 اردیبهشت 1398
X

رفتی امّــا نفس ِ گــرم تو معتـادم کرد

راهیِ میکــده در شهـــرِ غــم آبادم کرد

سینه ی‌پرتپش از لحن خداحافظی ات

سال هـا بـا تنش و دلهـره همـزادم کرد

روسری‌را پسِ‌پَرچین که سپردی‌به صبا

بافه ی زلف پُــر از چین تو بر بادم کرد

دیدن نقش دلارای تو درخواب وخیال

فارغ از دلبـــریِ حـــور و پـریزادم کرد

خط وخال و رخ زیبای پراز منظره ات

بی نیــاز از قلــم مــانی و بهــزادم کرد

مِثل‌اشباح‌قسم خورده‌به‌دنبال من‌است

آن که نفرین بدی در شب ِ میلادم کرد

پیشه ام تیشه زدن بربدن صخره نبود

شیوه ی‌خنده ی شیرین توفرهادم کرد

به که گویم که‌ پس ازموعظه بانوعسلم

مهـربانانـه بـه گـوشم زد و ارشادم کرد

16 اردیبهشت 1398
X

وا نشد پنجــــره ای رو بــه خیـابـان دلم

کــه نسیمی بــوَزد بـــر لـب ایـــوان دلـم

شعر پر زمزمه درپیله ی غم مُرد و هنوز

نکند نغمـه گـری مرغ خوش الحان دلم

بـرو ای دختـر کــولی کــه تـو پیـدا نکنی

فـال فــــردای مــــرا در تــهِ فنجــان دلم

جستجـو می کند از یـادِ زلیخـای هـوس

یـوسـف گمشـــده را خاطــر کنعـان دلـم

از زمانی که پر از ایده ی حافظ شده ام

رد نشــد آدمی از کــوچـه ی عـرفان دلم

شعر پر واژه ای از آه و غم و درد وفراق

مانـده در دفتـر و در سینه ی دیوان دلم

آتش وسـوســه از خنــده ی بانـو عسلم

می کند تـوطئه در مـــرکز میــدان دلــم

27 فروردین 1398
X

شده گاهی بشوی بی خبر از حال خودت

بدَوی بـر سرِ هـر کـوچه بـه دنبال خودت

یک نفر از تو بپرسد کـه کجـا گم‌ شده ای

بزنی بــر سرِ خـود از بــدِ اقبــال خـودت

جمعی از اهلِمحل دور وبرت‌ حلقه زنند

کـه پشیمان بشوی بر سرِ جنجـال خودت

هی بگویی که خودم از ستمم کرده فرار

آهِ حسرت بکشی دائم از اَعمال خودت

مِثل ماتم زده ها کِز بکنی گوشه ی‌ِ دنج

تا دمادم بخوری غصّه بـر احوال خودت

در همان لحظه کـه با دلهـره از جـا بپری

همچنان‌ ور بروی با لب و تبخال خودت

کم کم از بی کسی ات زل بزنی آینه را

بشوی ثانیه ها خیره به تمثال خودت

ای که دم می زنی از رفتنِ بانو عسلت

شده ای با ستمت بانی ِ ابطال خودت

20 فروردین 1398
X

گفته بودی که چرا بی خبر از حال توام

کمتر ازهیچم وچون سایه به دنبال توام

سالها در پیِ هم رفت و‌درین خطه هنوز

عاشق بی بَدلِ چشم و لب و خال توام

پشت دیوار ارم در پسِ پَرچین خیال

همچنان منتظرِ وعده یِ امسال توام

نه که در طینت من قصدِ فریب تو نبود

گاهی از اوج هـوس در پیِ اغفال توام

به همان جامه‌ی تنگی که تو را کرده بغل

خیره بر پیرهن و نخ به نخِ شال توام

هر زمانی که کنم عکس تو را غرقِ نگاه

دل خوش از آن همه زیباییِ تمثال توام

مگریز از منِ سرما زده بانو عسلم

بِگُشا‌ هُرم بغل را که خودم مال توام

13 فروردین 1398
X

ای دلِ شوریده ‌ بی دلبر تپیدن ها چرا

این همه بی تابی از دوری کشیدن ها چرا

دل تپیدن های مجنون از سرِ دیوانگیست

شکوه هایِ نافذ از لیلا شنیدن ها چرا

از توهّم دیده ای ‌جانانه ات را در سراب

در پیِ‌ آیینه در‌ صحرا ‌ دویدن ها چرا

بی ثمر باشد بمانی همچنان در پای هیچ

از درخت نا امیدی میوه چیدن ها چرا

از ازل در شهر مهرویان وفاداری نبود

این زمان آه و دریغ و لب گزیدن ها چرا

از قضا در آسمان تیری به بالت می خورد

با کبوترهای‌ بی مأوا پریدن ها چرا

تن به نازِ چشم و رخسار عسل بانو بده

آخر از یار صمیمی دل‌ بریدن ها چرا

11 فروردین 1398
X

بهاران بر سر جنگل به یاد‌‌‌ِ کوچ لک لک ها

بریزد‌‌ ریزه‌ یِ شبنم به رویِ بال اردک‌ ها

خیال‌انگیز و رویایی به‌عشق فرّ فروردین‌

نشسته‌زنبق وحشی به روی فرش‌جلبک‌ها

چنان شوری شده برپاکه تاب زلف نیلوفر

بپیچددر پسِ‌پرچین به‌سرتاپای پیچک ها

به زیر سایه ی‌سنبل‌قناری‌نغمه‌‌ پرداز است

نشد جغد بد اندیشه حریف تار و تنبک ها

هزاران سالِ ساسانی گذشت از ماجرا امّا

شقایق‌رنگ‌خون‌ پوشد هنوز ازیادِمزدک‌ها

ازآن روزی که در جنگل تبرداری نشد پیدا

بهشتی زنده بر پا شد فرارویِ چکاوک ها

تنفس کن پیاپی در هوایِ ناب عطرآگین

که‌گیسوی‌عسل‌بانو پُراست‌ازبوی‌میخک‌ها

8 فروردین 1398
X

از پنجره دیدم که بهاری شده بودی

آلـوچه لب و گونه اناری شده بودی

چون آب زلالی که روان است وگوارا

ازچشمه‌ی پرزمزمه‌ جاری شده بودی

درکوچه وپسکوچه به دنبال تو بودم

کز دستِ منِ خسته فراری شده بودی

بر باغ لبت بوسه زدم سال گذشته

ای کاش همان دختر پاری شده بودی

از نغمه‌ ی نی با دل پر غصه شنیدم

دل بسته به آواز ِ یساری شده بـودی

در باغِ گلِ نسترن و سوسن و سنبل

عشق و نفس زرد ِ قناری شده بودی

بانوعسلم خط به خط و واژه به واژه

سر سبز تر از جنگل ساری شده بودی

1 فروردین 1398
X

شهره ی شهر غزل دار و ندارم همه هیچ؟

رقص ِ گلبرگ ترِ سیب و انارم همـه هیچ؟

دف به دف می زدم از هلهله بر سازِ غزل

آن همه زمزمه در نغمه ی تارم همه هیچ؟

قلبم از قهوه ی لب های تو شد پُر ضربان

تپش ِ سر زده در اوجِ قـرارم همه هیچ؟

بال و پر میزدم از فاصله ها مـوسم کوچ

در بهـاران سفــرِ چلچــله وارم همه هیچ؟

پـرده ی نی لبکم پاره شد از سوز و گـداز

بـر لـب نازک نی یـارم و یـارم همه هیـچ؟

کَر شد از ناله ی جانسوز شبم گوش فلک

پا بپای دف و نی داد و هوارم همه هیچ؟

دورم‌‌ از عطر بهارینه ینـوروز تنت

جشن بـر پا شدن عید و بهارم همه هیچ؟

عسلم،چهره ی رویایی ات از نور خداست

قاب خوش منظرپُرنقش نگارم همه هیچ؟