غزلیات
30 دی 1395
X

پری رویِ گل اندامم نگیر از من خیالت را

که عمری آرزو‌ دارم تبِ شوقِ وصالت را

ورودِ دل برانگیزت نرفت از خاطرم هرگز

شرایط گرچه نگذارد بپرسم از تو حالت را

به بوی ناب‌میخکها حسابی کرده ام عادت

مگر در کوچه می‌ریزی خم زلف شلالت را

خوشا بر حال آیینه که در دیدارها بیند

لب سرخ و رخ ماه وسیاهی های خالت را

از آن روزی که‌ با نازِ نگاهت شاعرم کردی

به جای باده می نوشم غزل های زلالت را

هنوز ای شاخه ی پُرگل خدا داند پشیمانم

که مثلِ ساقه ی پیچک نپیچیدم نهالت را

بدونِ روی‌مهتابت فضای‌خانه تاریک است

نگیر از من عسل بانو تماشایِ جمالت را

20 دی 1395
X

دیشب که شکوه ام را با ماه کرده بودم

دیگر ستاره ها را آگاه کرده بودم

آشفته شد سه تارم از شرح روزگارم

از بس که ناله هایِ جانکاه کرده بودم

همسایه ردّ شد امّا نشْنید هق هقم را

ای کاش درد دل را با چاه کرده بودم

درد و دریغ و افسوس آمد به پیشوازم

گویی که قوم وخویشی باآه کرده بودم

رفت و به دزدها داد تقدیر میهنم را

در نامه ها گلایه از شاه کرده بودم

با واژه های اندک در کوچه های ایجاز

معنای هر غزل را کوتاه کرده بودم

تا بی کرانه با خود ای کاش در جوانی

بانو گلم عسل را همراه کرده بودم

14 دی 1395
X

جذّابی و هم رنگ شقایق شده ای تو

ازچشم توپیداست‌که‌عاشق شده‌ای‌تو

پیدا نشود مِثل تو در عالم هستی

دردانه ترین خلقت خالق شده ای تو

از باغ بهشت آمده ای تا که بگویی

با زندگیِ ساده موافق شده ای تو

شهزاده یِ گلچهره بدان قدرِخودت را

چون برحذر از آینه یِ دق شده‌ای تو

زیبا و ظریفی که به عنوان تشابه

با برگِ گلِ لاله مطابق شده ای تو

تا کی بکنم ناله و با شکوه بگویم

عذرای منی مونس وامق شده ای تو

بانو ‌ عسلم پا ‌‌ بنه در محفل عشاق

هر‌‌ چند که بی شائبه لایق شده ای تو

5 دی 1395
X

رفته ام از قمصرِ کاشان‌ گلاب آورده ام

شیشه‌ی ذی قیمتی‌ازعطر ناب آورده ام

باغ فروردین که وا شد ازنفس های بهار

غنچه‌ های ِ نوبرِ رخ در حجاب‌ آورده ام

آنقَدر درتاب وتب بودم که ازترس نسیم

خرمنی از برگ گل را با شتاب آورده ام

گرچه میکردم گذر از جاده ی رنگین کمان

جلوه های ویژه را با آب و تاب آورده ام

شُرشُر فواره‌ها بر پلک زنبق می‌نشست

کاینچنین شعر تری بر وزن آب آورده ام

از همانروزی که روکردم به شعر زندگی

در غزل تمثیل های بی حساب آورده ام

بی تأمل‌ در هوای دیدن خورشید ِعشق

رو بـه سوی قلّــه های ِ آفتـاب آورده ام

بر ‌ مزار ِ لاله ها از خاطراتم خط زدم

آنچه را‌ از رنگ و بویِ انقلاب آورده ام

از وجـودم خستگی ها را ببر بانـو عسل

دربغل گیرم که ازعشق تو تاب آورده ام

30 آذر 1395
X

روزها وقتی دچـار شک بی حــد میشوم

با خود و حجم خیالاتم کمی بـد میشوم

می زنم از خانه بیرون،باز میگویم که نه

بیـن تنهـا رفتـن و مانـدن مُــردد میشوم

شیطنتهای درون درکوچه ها گل می کند

همصدا با بچه های قد و نیم قد میشوم

تا که بسپارم به ذهنم"هـرچه بادا باد" را

بی خیـال از اتفـاق و هـر پیامـد میشوم

می روم در سایه روشن بر فــراز قلّه ها

خیره بر انبوهِ جنگل هـای ممتد میشوم

هـر زمانی اقتدا کـردم بپیوندم بـه عشق

بی خبـر از کفشها در راه مقـصد میشوم

بیدلی هستم که ازعشق عسل بانو هنوز

با تـرنم بــر ستیغ صخـره هـا رد میشوم

28 آذر 1395
X

باید از فاصله ها بین دو دل پُل بزنم

پلی از همـدلی و عشق و تعامُل بزنم

رو به‌ سرسبزیِ‌جنگل‌بگشایم پرو بال

کلبه ای رو به خدا با پَرِ سنبُل بزنم

روی چشمان در و روی تن پنجره ها

پرده ی ململی از جنس تساهُل بزنم

به هوای نفسِ ناب مسیحاییِ عشق

پرسه در دور و برِ باغ گلایُل بزنم

آنقَدر بسته به زیباییِ شعرم‌که‌ هنوز

روی هر بیت غزل چادری از گل بزنم

بس که در بحر رَمَل تارِ تبحر زده ام

ساز گیراتری از‌ نغمه ی بلبل بزنم

شب یلــــدا بنشینم به هوای رخ یار

هم چنان با غزل خواجه‌ تفأل بزنم

عکس بانو عسلم را بسپارم به نگاه

روی چشم و لب او ثانیه ها زُل بزنم

22 آذر 1395
X

کاش می شد کاشها را روی کاشی ها نوشت

تا مگر بر ذهن کاشیها حواشی ها نوشت

سالها از عشق شیرین، تیشه های کوهکن

روی سنگ صخره ها از پُرتلاشی ها نوشت

چهره اش را پنجه های خار خونی کرده بود

آنکه در ناگـفته ها از دلخراشی ها نوشت

بر درخـت نارون گنجشکِ خونین بال و پر

بارها بی پر زدن از سنگِ ناشی ها نوشت

حک نگردد آرزویی بعدها بر سنگ قبر

کاش میشد کاشها را روی کاشی ها نوشت

قد و بالای عسل بانوکه آمد در میان

میکل آنژ از مرمر و پیکر تراشی ها نوشت

18 آذر 1395
X

کاش می شد دفتر نا گفته ها را باز کرد

نامه‌یِ ناخوانده را با سیل اشک آغاز کرد

کاش می شد در خیابان زیر چتر همدلی

دل تپیدن های آنی را به عشق ابراز کرد

کاش می شد روزها مِثل کبوترهای جلد

در نگاه ِ آسمان تا بیکران پرواز کرد

کاش میشد در میان این همه ایکاش ها

سوز دل را دائماً با نغمه ی نی ساز کرد

کاش می شد بارها بر روی دریا مثل قو

برکه های رو به ساحل را پر از آواز کرد

کاش می شد چون پرستو بر بلندای ارم

دیدن از آثار شهرِ خواجه‌ یِ شیراز کرد

کاش‌میشدپشت پرچین بانسیم صبحدم

چهـره ی بانو عسل را با نوازش ناز کـرد

14 آذر 1395
X

روزها در ازدحام کوچه ها گم مى شوم

همنشین ساغر و هم صحبتِ خُم مى شوم

لااقل در جایِ خلوت می شوم آسوده دل

راحت از زخم زبان وحرف مردُم می شوم

میکشم خود را کنار از حجم رویاهای دور

بس دچار وهـم وکابوس وتوهّم مى شوم

پرشود وقتی گلویم از شبیخون‌های بغض

ازدرون چون موج دریا پرتلاطُم مى شوم

باید از نو بگذرانم وقت خود را در سکوت

از غم و دردی که دارم بی ترنّم مى شوم

بعد از این آهسته می بندم زبان از گفتگو

فارغ‌ و آسوده حال از هر تکلُم می شوم

دور اول تا ششم را دور خود پیچیده ام

ره‌ سپارِ کوی عشق از دور هفتم می شوم

مِثلِ بلدرچینِ تنها بعد از این بانو عسل

خوشه چینِ شاخههای زردگندم می شوم