غزلیات
3 اردیبهشت 1396
X

اندام و لب وچشم و رخِ یارقشنگ است

بردار دل از غیر کــه دلــدار قشنگ است

بهبـــود بیــابد تـــن فــرسوده ی عــاشق

وقتی کــه طبیب دل بیمار قشنگ است

گاهی که چنین غوطــه ورم در دل رؤیا

در اوجخیالم در و دیوار قشنگ است

آن لحظـه کــه در باره ی عشقـم بنویسم

در دفتر شعرم خط خودکار قشنگ است

ای کاش قبـولـــــم بکند در پس پـرچین

زیرا نفسی وعـده ی دیدار قشنگ است

آن دم که صبا می وزد از مشرق شیراز

در باغ اِرم رقـــص سپیدار قشنگ است

آن شعـر پـر از نغمه کـه من در پی اویم

از جنس غزل باشد و بسیارقشنگ است

بانــو عسلم‌ پـا‌ کــه گــذارد بــه خیـابان

روشن شدن کوچه و بازار قشنگ است

27 فروردین 1396
X

گرچه در کوچه بریزی گلِ گیسویت را

نـم نـمِ بادِ صبا شانـه زند مــویت را

دیده بر هم نگذارد به هوایت مژه ای

هـر کـه بیند رخ ماه و خـم ابرویت را

شده‌ام پیچک سبزی‌پسِ پرچین‌ خیال

مانده ام تا کـه بپیچم قدِ دلجـویت را

آنقَدر روح نوازی که به خود بگرفته

قطره ی روشن‌ باران‌تن‌خوش‌بویت را

آخر ازعشق تو ای‌نصفِ‌جهان میگذرم

عصرِ یک روز بهـاری پلِ‌خواجویت را

کرده ای‌چادرسبزی به‌سر ازشرم وحیا

کـه نبینم زر و زنجــیر و النگـویـت را

نا‌ امیـدانــه‌ بــه دنبـالِ تـو بانو عسلم

نفسم رفـت و ندیـدم نفسی رویت را

28 اسفند 1395
X

وقتی که زدی بیرون از هاله یِ زیبائی

از عشق تو افتادم در معرضِ شیدائی

بی‌چادر و بی پروا از کوچه گذر کردی

بی تاب ترم کردی با چهره ی رؤیائی

در وسعت فروردین گُلگونه شکوفاشو

تا باغ بهاران را با غنچه بیارائی

ای دخترِ گل چهره قدرِ ذره ای از تو

دل را نتوان کندن‌ از بس که فریبائی

ازدیدِ خردمندان اندازه‌ی صدقرن‌است

عمری که تلف کردم در صبر و شکیبائی

در دایره‌ ی هستی‌هرچند که محصورم‌

از عشق توام زنده در حیطه ی پویائی

با آنکه عسل بانو از چشم ترم دوری

دنبال تو می گردم در‌‌ وادی تنهائی

12 اسفند 1395
X

با سرود ِ ناز باران تار باید می زدم

زیر چتر همدلی گیتار باید می زدم

ازهمان روزی‌که‌دل‌دادم‌به‌شعر زندگی

ارغنونم را به‌ عشق یار باید می زدم

در غروبِ غم زده در زیر پلک‌ پنجره

دائماً پُک بر لبِ سیگار باید می زدم

گرچه‌ امّیدِ رهایی‌ از‌ وجودم پرکشید

در گرفتاری‌ خدا را جار باید می زدم

مات‌ و‌‌ زانودربغل‌‌درگوشه‌ی دنج‌ اتاق

زُل‌ به‌ پیوند در و دیوار باید‌ می‌ زدم

سال ها درد درونم را نهان کردم ولی

دیشب ازحال‌‌ خرابم زار‌ باید می زدم

روی لبهای عسل بانو به دور از دلهره

بوسه ها در موسم‌ دیدارباید می زدم

6 اسفند 1395
X

سـاز بی آوازم و سنتــور میخـواهـد دلـم

نغمه ای درگوشه ی ماهور میخواهد دلم

بیخبر مهمان فردوسی شدم در شهرتوس

همــرهی تـا مــرز نیشابـور میخواهد دلم

ای صبـا در راه بـرگشتت بـه مـژگانم بگو

باهمایون قطعه ای درشور میخواهد دلم

هر زمانی نغمه با مرغ سحر سر می دهم

همنــوایی از دف و تنبـور میـخواهـد دلم

دادم ازدست غم آلودِخزان تن را به کوچ

پـــر زدن تا قلّـه های دور می خواهد دلم

ساقیا پُرکن که دیگر طاقتم ازحد گذشت

ساغـری از بـاده ی انگـور می خواهد دلم

گوشه ی چشم‌ عسل بانو که میآید به یاد

زُل زدن بر نـرگس مخمـور میخـواهد دلم

27 بهمن 1395
X

آن که لیلاگونه تا مرز جنونم می کشَد

خط بطلان بر سرِ بختِ نگونم می کشد

قایق غیرت وجودم را به ساحل می بَرد

موجِ غم تا آب های نیلگونم می کشد

گرچه دور از منزلِ شیرینِ کرمانشاهی ام

آهِ سردِ صخره ها تا بیستونم می کشد

سال ها بگذشته امّا هم چنان استادعشق

از درونِ خانه تا دارالـفنونم می کشد

فارغ ‌ از بار معانی هر کسی از ظن خود

واژه های تازه ای را از متونم می کـشد

راز گل های شقایق را نمی دانم ولی

دل به سوی لاله های واژگونم می کشد

شعله ورگردیدم ازعشق عسل بانو که باز

آتـش دلدادگی سر از درونم می کشد

21 بهمن 1395
X

گلچهره ی دور از وطنم خانه ات آباد

بی روی تو هرگز نسرودم غزلی شاد

غیر از تو کسی پر ندهد خاطره ها را

در هاله ای از بی‌خبری رفته ام از یاد

سرمای شدید آمده ‌ در‌ میهنم امّا

دلگرمی من بسته به گرمای تنت باد

نم نم چکد از هر مژه ام وسعت یادت

وقتی که دلم پر شود از ناله و فریاد

چشمان ترم منتظر در زدن توست

بازآ که دل پُر تپش از شور وشر افتاد

از عشق توام ‌ زنده به امید رهایی

هرچندکه از دست قفس‌کس نشدآزاد

بانو ‌ عسلم شانه بزن بر خمِ زلفت

کز‌ شانه زدن بوی معطر شود ایجاد

20 بهمن 1395
X

مزن نی زن کـه آتش در تن نیزار می گیرد

دلی دارم که هردماز فــراق یار می گیرد

شبیه ِ قـــایقِ افتـــاده در امــــواجِ نـا آرام

سراپای وجــودم را تپش بسیار می گیــرد

قلـم بر گُرده ی کاغــذ نمی لغـزد به آسانی

هنوز از گفتن دردم دل خــودکار می گیرد

به جُـرم"شعر آزادی"درون خانه محصورم

صدای دادخواهی را در و دیـوار می گیرد

خداوندا تومیدانی که این محصور زندانی

بجای بوسه بر گلهـا لب از سیگار می گیرد

پرم را بسته اند امّامرا سودای پرواز است

دل ِ تنگ از پریشانی کبــوتـر وار می گیرد

پر و بالی نباید زد دراین دشت ملال انگیز

پرِ مـرغ سحر را پنجه های خــار می گیرد

عسل بانوی اشعارم نزن شانه به گیسویت

دل هر عاشقی از نغمــه هـای تار می گیرد

10 بهمن 1395
X

دنبـالِ تو پیوسته در طــولِ خیابان ها

از چشم تــرم ریـزد هــر ثانیه باران ها

باپیچش گیسویت در کوچه نسیم آید

کـز بوی تو بگـذارم در پنجره گلدان ها

انبــوه هـــواداران بالا ببــرند از شــوق

تندیس ِ قشنگت را در مـرکز میدان ها

پیمانه بـه پیمانه در گـوشه ی میخـانه

با یاد لبِ سرخت خـالی شده لیوان ها

از شورِ وفاداری سعدی بـه تو میگوید

"بعد ازتو رواباشدنقض همه پیمان ها"

از قافــله ی لیلی چنـدی ست خبـر آید

تفتیده دل مجــنون بــر ریگ بیابان ها

کـام همگان‌ از غم تلخ است عسل بانو

بازآ که شکر ریزی در داخــلِ فنجان ها