غزلیات
11 خرداد 1395
X

مانند تبر عشق تو افتاده به جانم

باید که‌ سراسیمه ببندم چمدانم

سویت بکشم پر چو پرستوی مهاجر

دیگر نتوان ساکت و پر بسته بمانم

آواره و ماتم زده و بی کس و تنها

با خاطری افسرده‌ در اردوی‌ خزانم

بیچاره دلم با تپشش زمزمه دارد

دیوانه و عاشق شده شاید به گمانم

یک بار تو را دیدم وشیدای توگشتم

یک عمر برآشفته دل و در هیجانم

زیبنده نباشدکه تو باگوشه‌ی‌چشمت

بازی بکنی این همه با روح و‌ روانم

آتش به‌وجودم بزن‌ای‌شعله‌ی‌سرکش

تا آن که نماند اثر از نام و نشانم

بانو عسلم از شر و شور تب عشقت

دل پیش تو می باشد و اما نگرانم

22 اردیبهشت 1395
X

هرچه از روزِ شکوفا شدنت میگذرد

عمر من در هوس ِ باغ تنت میگذرد

تو همان‌‌ دلبر دُردانه‌ی نازی‌ که‌ نسیم

رویِ گیسوی شکن در شکنت‌ میگذرد

روزهایی که صبا بگذرد ازکوچه‌ی‌ ما

اول از پنجره یِ پیرهنت میگذرد

عطر مانایِ دل انگیز تو را حس بکند

آن هوایی که به دورِ بدنت میگذرد

هرچه گویم که دلا عاشق دیدار توام

تلی از واژه‌ی "نه" در سخنت میگذرد

یک نفس تابه سرِدهکده برگرد و ببین

که چه‌بر روز وشب هموطنت میگذرد

سال ها لشکر ویرانگرِ چنگیزِ مغول

رویِ گنجینه یِ ملک کهنت میگذرد

هر زمانی عسلم حلقه ی در را بزنی

در دلم زلزله از در زدنت میگذرد

12 اردیبهشت 1395
X

گرچه حالم را نمی فهمی نگاهم را بفهم

قطره های اشک‌ِ سرد بی گناهم را بفهم

لرزشِ پیوسته ای دارد صدای هق هقم

های هایِ گریه در هنگام آهـم را بفهم

روزگار سرد و تاریکی دچارم شد رفیق

بختک ِ افتاده بر بخت ِ سیاهم را بفهم

با زبان اشکِ نم نم با تو میگویم سخن

معنیِ نا گفته هایِ در نگاهم را بفهم

می تراود بغض های شعرم از چشم قلم‌

در غزلها شکوه های گاه گاهم را بفهم

قصد همراهی ندارد کفشم از دلخستگی

قصه هایِ نا رفیقِ نیمه راهم را بفهم

در دیار آشنایی ها منم تنها ترین

لااقل‌ بانو عسل حالِ تباهم را بفهم

6 اردیبهشت 1395
X

لبـت از جنس شهد ِ پـرتقـال است

شراب بوسه ات‌ نم‌نم حلال است

بــه زنــدانــــم کِشــد وقتی ببینـم

ترنج گـونه هایت را که چال است

تــو وقتی بــا رقیـبــم جـور باشی

دلم در ورطه ی‌جنگ وجدال است

تــو ای لیــلاتـــرین لیـــلای شعــرم

نمیدانی‌که‌مجنون راچه حال است

زدم دوش از کتاب خـواجــه فالی

جواب آمد کـه آمـالت محال است

گــــــذارد پا بـــه صحرای هـلاکت

هـرآنکس در پی صید غـزال است

عسل بانـو بیـا هــــم خـانه باشیم

بنای همــدلی عشق و وصال است

2 اردیبهشت 1395
X

اگر از خانه روی سازِ غزل را چکنم

طعنه و سرزنش ِ اهلِ ‌ محل را ‌‌چکنم

گیرم اصلاًنکنم یاد تو درکوچه‌ی ذهن

تلی از خاطره یِ روزِ ازل را چکنم

گرهی را نگشودی که گشاید دل من

مانده ام مسئله‌ یِ ناشده حل را چکنم

روزوشب وحشتم ازآمدن زلزله‌هاست

کلبه‌یِ خم شده بر روی گُسل را چکنم

آنقدر از دفِ مذهب به ستوه آمده ام

که ندانم ستمِ لات و هُبل را چکنم

گذر ازصخره‌ی پرحادثه‌از عشق توبود

تو نباشی خطر ِ کوه و کُتَل را چکنم

اینهمه در به‌ دری از عملِ شیخ ریاست

سال ها در عجبم ذاتِ دغل را چکنم

عسلم هُرم تنت شوروشرِ زندگی است

بی تو‌ بانو نفسسرد اجل را چکنم

29 فروردین 1395
X

گرچه می دزدد نگاهم را نگاه دیگری

بی هدف زل میزنم بر روی ماه دیگری

از منِ آزرده خاطر بارها سر می زند

در خلالِ اشتباهم اشتباه دیگری

عمری از بی احتیاطی در مسیر زندگی

بارها افتادم از چاهی به چاه دیگری

کوچه ی تنهاییم را میگذارم پشت سر

تا بیاسایم دو روزی درپناهدیگری

یاکه از زندان‌ مذهب میگریزم‌ یاکه‌ غم

بر‌‌ سرم آتش بریزد با سپاه دیگری

برنخیزد کاوه‌ای‌‌ تا مدتی گیرد به‌دست

سرزمین کورشم را پادشاهِ دیگری

آن‌چنان نالم که‌ نیاز دوریِبانو عسل

روز و شب زاری کندبا سوز آه دیگری

23 فروردین 1395
X

نبـــودی بـا مـنِ افســرده مـأنـوس

که شبهایم شود روشن چوفانوس

بـــدون روی تــو در عمـق شب ها

شدم عمری دچار وهــم و کابـوس

خبــر داری کــــه تنهــا می نشینـم

غــروب جمعــه را با آه و افسوس

گـــــرفتــارم بیــا بشکن قفــس را

که شاید پر بگیرد مـرغ محبــوس

اگـــــر ای نــم نــم بـــاران نبـــاری

کــویر دل دهــد گل هـای مأیـوس

چه خوش باشدکه باهم پاگذاریم

من و تو بین جنگل هـای چـالوس

مگــــر بـانــو عسـل منّـت گـــذاری

مـنِ شیــدا تو را آیـم بــه پا ﺑﻮﺱ

17 فروردین 1395
X

غنچه لب شهر ِ غزل ﺑﯽ ﺩﻝ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﻨﺪ

ﺭﺍﻫﯽ ِ بـاغ سنبـل و ﺩﺷـﺖ ِ ﺷﻘــﺎﯾﻘـﻢ ﮐﻨﺪ

ﮔـﻢ ﺷﺪﻩ ﻟﺤﻈــﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺩﺭ ﮔﺬﺭِ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎ

ﺭﻧﮓ ِ ﻗﺸﻨﮓ ِﭼﺸـﻢ ﺍﻭ ﻣﺤـﻮ ِ ﺩﻗـﺎﯾﻘـﻢ ﮐﻨﺪ

وا بکنـم پنجره را رو بـه رخ ِ صبح ِ سپید

در تب و تابم که مگر جلوه به مشرقم کند

دختـر ِ ناز ِ شهر گل بـا زدن ســاز و دهــل

ﺭﻗـﺺ و سماع و زمزمه ﺩﺭ ﺑـﺮِ خاﻟﻘﻢ ﮐﻨﺪ

ﺩﻓﺘـﺮ ِ ﺍﺣﺴـﺎﺱ ﻣـﺮﺍ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻫــﻢ ﻭﺭﻕ ﺯﻧﺪ

ﺗﺎ ﮐــﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻬﺘــﺮﯼ ﺑـﻪ ﻭﺿــﻊِ ﺳﺎﺑﻘـﻢ ﮐﻨﺪ

ﻣﻦ ﻧﻪ ﺻﺒﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮔﻠﯽ

ﺭﻭﺳــﺮﯼ ﮔـﻞ ﮔﻠﯽ ﺍﺵ ﺑـﺎﺩِ ﻣـﻮﺍﻓـﻘﻢ ﮐﻨــﺪ

ﺑــﺮﻕ ﻧﮕـﺎﻩِ ﻧﺎﻓـــﺬﺵ ﺍﺯ ﻫﻤﮕـﺎﻥ ﺩﻝ ﺑـﺒــﺮﺩ

ﻣـﻦ ﻫـﻢ ﺍﮔـﺮ ﺩﻝ ﻧﺪﻫﻢ ﺧـﻮﺍﺭِ ﺧﻼﯾﻘﻢ ﮐﻨﺪ

برﮐﻪ خشک وخالی ام آخر ِﺩﺷﺖ ِ ﺑﺮﻫﻮﺕ

خنده ی بانو عسلم ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﺷﺎﯾﻘـﻢ ﮐﻨﺪ

14 فروردین 1395
X

در منظره هابوی بهار از بدن توست

امـروز مگـر جشن شکوفا شدن توست

پرمی کشم از شوق و سر از پا نشناسم

وقتی پسِ پرچینخبر از آمـدن توست

سیبی که دوچندان بکندحرص و ولع را

ازجنس هوس باشد و در پیرهن توست

از بس که شدم خیره به لبخند ملیحت

دل در هوس غنچه ی تنگ دهن توست

نایاب تر از عطــر گــرانقیمت اعـلاست

مشکی که فرآورده ی گلبرگ تن توست

از هر سه طرف بوسه زند بـر سر زلفت

وقتیکه صبا پرسه زنان در وطن توست

بانـــو عسلم شر شرابـــریشم مواج

از خرمن گیسوی شکن در شکن توست