دوبیتی
شکوه و شوکتِ ایل و تبارم
شقایق گونه یِ دور از دیارم
هنوز از بیقراری میکند فاش
نبودت را دو چشم اشکبارم
دلی نازک تر از پروانه داری
هزاران شاعر دیوانه داری
نمی دانم که ای عطرِ شبانه
کجایِ شهر شعرم خانه داری
شرابِ کهنه را کم کم بنوشم
پیاپی نه ولی نم نم بنوشم
پس از پیروزیِ شادی نباید
که از جام هلالی غم بنوشم
به عشق پیچش رگبارِزلفت
ببافم شعرِ خیس از تارِ زلفت
بریزد رویِ جنگل هایِ گیلان
نسیم از بویِ شالیزارِ زلفت
ظهورِ پهلوی تاریخِ گُل بود
سرود و نغمه یِ ساز و دهل بود
ولی در دوره یِ تیمورِ خونریز
وطن در قبضه ی نسل مغول بود
با نغمه یِ ساز و غوغایِ سرود
دور از نفسِ تندِ تبآلودهی دود
در عطرِ هوای دم کرده هنوز
با نازِ خیالت بنشینم لب رود
در هفته یِ آغازِ گلِ لبخندت
دل می بری از نازِ گلِ لبخندت
رخ را بگشا دخترِ ایلم که کم است
آگاهی ام از راز گل لبخندت
جهان را پادشاهی خوش قدم بود
علیهِ زور و زنجیرِ ستم بود
منم سربازی از دورانِ کوروش
که روزی جایگاهم ارگِ بم بود
هنوز ای سوگلِ مشهورِ شیراز
تویی در شعر حافظ حورِ شیراز
لبت را دیدم و آمد به یادم
شرابِ کهنه یِ انگورِ شیراز