دوبیتی
چـراغ ِ شعله افــروزی ندارم
رفیـق نـاب ِ دلسـوزی نـدارم
تنم میلرزداز سرمای پُر سوز
انیس پیـــرهن دوزی نـدارم
دلارای ِ دل انگیز ِ دل افروز
وفا را از حضور گل بیاموز
بهـارِ بی مثالی فـرش کرده
به استقبال گرم عید نوروز
به هر یک تار گیسو کوکب آویز
چراغ چهـره ات را بر شب آویز
طلـوعِ صبـح روشـن کـن تبسم
نبـات خنـده ات را بر لـب آویـز
بــلا بــالا بلنـــــد ِ مـاهـــرویی
اسیــرم می کند بــا تار مویی
سر ِ عهــدی کـه با آیینه دارم
به غیـــر از وی ندارم آرزویی
بـه هـوایِ حبه یقند لبت
پر زدم سمت سمـرقند لبت
به امیدیکه نصیبم بشود
عسلِ جــاری از آونـد لبت
مگـر در معبـدِ شیرازِ چشمت
شود آگه کسی از رازِ چشمت
پگـاه ِ روزِ شنـبـه کـردم آغـاز
شروع هفته را با نازِ چشمت
غـزل هـای پـر از آرایـه ای تو
زبان ِ شعــر مـا را پایـه ای تو
مـن از راز الفبـای تو محـروم
اگرچه صاحب سرمایه ای تو
زمــانه کـــم نکــرد از اقتـدارت
که بی وحشت نشینم درکنارت
ولی می دانم ای آهوی وحشی
پلنـگی می کنـد آخـــر شکـارت
میان کـوچه در پشت حصارت
بـریـزد نغمـه از سیم سـه تارت
بـزن دائـم کـه گویا غــم نداری
خوشا ای گل به حال روزگارت