1 آذر 1404
بی روی تو گنجشکِ دلم تاب ندارد
بیدارم و چشمانِ ترم خواب ندارد
روشن بکن از آمدنت کلبه ی جان را
ویران شود آنخانه که مهتاب ندارد
دور از همهیِ بتکده ها،شاعرِچشمت
غیر از خم ابروی تو محراب ندارد
گفتی که رعایت بکنم رسمِ ادب را
میل و هوس و وسوسه آداب ندارد
دردا که پسِ پنجره از شورِ نبودت
چندی ست که گلدانِ غزل آب ندارد
آن تازه اناریکه نشاندی پسِ پرچین
از دست خزان شاخهی شاداب ندارد
بانو عسلم، شهرِ سراسر گلِ شیراز
غیر از تو و تو غنچه یِ جذاب ندارد