28 مهر 1404
دودمانم به فدایِ دهنت حضرت عشق
دُرّ بریز از ثمراتِ سخنت حضرت عشق
زیرِ بارانِ ملایم به مشام آمده است
بوی سیب ازنفسِ پیرهنت حضرت عشق
چه خداگونه بریزد به تنِ سنبله ها
بارشِ نم نمِ عطر از بدنت حضرت عشق
پرده را پس بزن از چهره که آتش بزند
شب ما را رخِ پرتو فکنت حضرت عشق
به تعابیر حکیم برکه یِ خونین شده است
دل بی تاب من از تاب تنت حضرت عشق
بارها بر دف و بر گُرده یِ تنبک زده ام
که شوم باعث اغوا شدنت حضرت عشق
خواب دیدم که زدی بر در و....دهلیز دلم
پر شد از دلهره با در زدنت حضرت عشق
تا چه سازد عسلم با منِ آواره مکان
زلف یلدایِ شکن در شکنت حضرت عشق