25 شهریور 1404
هر چند که مهتابی و پر نور ترینی
از دیده یِ طوفان زده ها دور ترینی
از نازِ فراگیر تو ای دختر شرقی
گویند و نگویند که مغرور ترینی
شهزادهی نیکو رخی ازشهر مشاهیر
قبلاً خبر آورده که مشهور ترینی
در نبض زمان از قفس آزادی وگاهی
مِثل منِ پر بسته نه محصور ترینی
وقتی که جلودارِ سیاهی رسد از راه
یعنی که درین منطقه مستور ترینی
از روز ازل در وطنم هیچ ندیدم
از شیخ ریا آدم منفورترینی
گل های لبت مژده ی آلاله ی سرخند
از بس عسلم شادی و مسرور ترینی