ناله کن ناله که از دردِ وطن پیر شدیم
دیگر از فاجعه یِ بودنمان سیر شدیم
رعد و برقی که جهیدن بگرفت از تنِ ابر
آنچنان بر سرمان زد که زمین گیر شدیم
شبحی چنگ به ماه میزد و ما ازسرِ شوق
بی خبر از همه جا خیره به تصویر شدیم
مِثلِ سنگی که ندارد خبر از مقصدخویش
بارها بی هدف از دره سرازیر شدیم
مُلک جم عرصه ی شمشیرجهالت شدوما
شاهد گسترشِ مرگ مشاهیر شدیم
حیله ی شیخِ ریا بر سر باور که نشست
همگی با تلی از توطئه تسخیر شدیم
سالها رفت و دراین ملک پر از غصه هنوز
کس نگوید که چرا این همه تحقیر شدیم
زندگی دستِ قضا و قَدَر افتاد که ما
کم کم از راهِ دعا تابعِ تقدیر شدیم
بذرِ امید بپاش از سبدِ ایده ی نو
شاید از نو عسلم شاهدِ تغییر شدیم