16 تیر 1398
نه امیدی که بیایی به وصالت برسم
نه مجالی بدهی تا به خیالت برسم
باید از عشق تو با چشم دلم زل بزنم
وسعتِ آینه را تا به جمالت برسم
مِثلِ ماهی بدهم دل به تب و تاب شنا
تا به سرچشمه یِ شیرینِ زلالت برسم
به هوای قد و بالای تو در باغ ارم
بزنم ریشه که شاید به نهالت برسم
می کنی شرم و حیا تا نزنم روی لبت
دوسه تابوسهکه برگونهی چالت برسم
ریزش اشک تراویده به رویِ کلمات
نگذارد به غزل های زلالت برسم
رو به رویِ قله یِ بتکده بانو عسلم
غزلی نذر کنم تا به وصالت برسم