5 مرداد 1396
در نبودت  لمس  کردم  روزهای  سرد  را
 ناله ها بیرون نکرد  از  استخوانم درد را
کوچه هایِ یخ زده در یادخوددارد هنوز
 اوجِ  فریادِ  سکوتِ سردِ  این  شبگرد را
زیرگامت درمسیرکوچه خِشخِش میکند
 تا که بسپاری به  خاطر برگ  های زرد را
سالها در شوره زار زندگی خم  کرده است 
 درد و  غم هایِ  زمانه  شانه هایِ  مرد را
از همان روزی که رفتی رفته ام از یادها 
 کس نپرسد حال و روز  ناشکیب طرد را
  
 آن که در اندیشه دارد چشمِ  پاکِ برزخی 
 با  نگاهی می شناسد  خصلت هر  فرد را
  
 در  نبودت گریه ها  کردم ولی بانو عسل
 ذره ای  معنا   نکردی   واژه یِ   برگرد را
