30 بهمن 1394

گر به سروقتم بیایی‌غصه ام کم می شود
زخم دل با پانسمان‌های تو مرهم می‌شود

سروِ  سبزِ  مانده   از دورانِ   ایوبم   ولی
زیر ِ  بارِ   ناشکیبایی کمر   خم   می شود

قلبم از  دیوانگی  افتد  به  دستان ِ  تپش
در قبال عشق تو وقتی که مُلزم می شود

هر زمانی بگذری  از باغ ِ فروردین  به ناز
خوش به حال‌شبدر وگلهای مریم می‌شود

در همان حالی که  آید پای ِ دلبر  در  میان
سیب سرخی باعث احساس آدم می شود

ریزد  از  چشم ِ   تب  آلود  قلم  گلواژه ها
بستر ِ شعر  و غزل‌ وقتی‌  فراهم می شود

می زند  زل  بر در و بر  گوشه ی دیوارها
آنکه در خلوت دچار ِ حس مبهم می شود

گرچه با یادت هنوزم دلخوشم  بانو عسل
چـتـر چشمم در نبودت بارها نم می شود

غم مخور‌ ای دل که  دوران نقاهت بگذرد
عاقبت  روزی  گلِ نشکفته  خرّم می شود