18 مرداد 1398

ترسم آخر در غزلها مُشت شعرم وا شود
در میـان نامـه هـایـم نـام تـو پیـدا شود

گفته بـودم لااقـل با خنـده بی تابـم نکن
گونه را برجسته کردی تا دلم رسوا شود

فارغ ازچشمان ناز وجلوه های ویژه ات
هر که رویت را ببیند بیدل و شیدا شود

بسکه عمری ازفراقت آهِ حسرت میکشم
قطـره های اشک سـردم راهی دریا شود

همچنان از بی قـراری ارگ‌ دل ریزد بهم
بارهـا در هــم‌‌ بریزد هـر کسی تنهـا شود

هر زمان پا میگذاری بـر سر گل واژه ها
جشنهای شور و شادی درغزل برپا شود

شعرهایم را بخوان با زمزمه بانو عسل
تابه کی باید غزل ازبی تویی نجوا شود