21 بهمن 1397

صبحی کـه نظـر بـر رخ نیکوی تـو کردم
از عشق لبت سجـده بـه ابروی تـو کردم

از عطــر تنت پــر شدم آنگه کــه دمـادم
در کوچه ی عرفان گذر از بوی تـو کردم

گل های تر از راه هـوا دور و برم ریخت
تا یادی از آن بافــه ی گیسوی تــو کردم

در چـامـه سرایی نـه فقط بـاد صبـا بـود
هـر جا کـه سرودم گلـه از مـوی تو کردم

گفتـا نرسی در همـه عمـرت بـه وصالش
وقتی که شکایت بـه سخنگوی تو کردم

ای گوهر دردانه بـه اندازه ی قـرن است
عمــری که تلف در شب گیسوی تو کردم

بانو عسلم چشم مرا برق رخت سوخت
از بس کـه نظـر بـر شــرر روی تو کـردم