دسته ها
غزل
300
دو بیتی
202
آرشیو مطالب
اشعار پیشنهادی
از غم دوری تو آه کشیدن تا کی
عشـق آمد و در بین دو دلداده رقم خورد
ﮐــــﻢ ﺑﮑﻦ ﺑﺎ ﻣﻬــــﺮﺑﺎنی هـــا ﻣــﺮﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺗﺮ
همان روزی که هنگام تلاقی
با استرس و دردِ درونم چکنم
سال ها منتظرم تا که بهاری برسد
تـو میدانی غـم دیریـنـه ام را
من که در شهرِ غزل این همه امکان دارم
یادِ ایّامی که بوسه بر رخِ گل می زدم
درون کوچه های شهر شیراز
برگ ریزان شیونِ شعر ملال انگیز بود
رفته ام از قمصرِ کاشان گلاب آورده ام
چشمک زدن و دلبری ات ما را کشت
باید از فاصله ها بین دو دل پُل بزنم
هر زمانی باغبان می بالد از روئیدنت
مثل برق آمد و از کــوچه ی ما رّد شد و رفت
قصه ها دارد قلم در شعرِ مکتوبم هنوز
دختر زیبای حافظ شعرِ پاک آورده ام
روزهائی که خیال ِ همه رويایی بـود
از همه دل کندم و پیوسته در بندِ توام
همین کـه موسـم گرما سرآمد
شبی گفتا حرام اندر حرام است
همان گونه که آتش در دلِ نیزار می گیرد
کنارِ یارِ زیبائی که قدرش را ندانستم
کنار شاخه ی ِ گیلاس و شاتوت
در کوچه صدای کفش یارم آمد
ارمغان آورده غم را روضه ی کلّاش ها
عزای لاله های واژگون است
در نبودت لمس کردم لحظه های سرد را
پریچهری که از جنس پری بود
آن که مرا دوش بهم ریخته
ﺍﯼ ﻣﯿﻮﻩ ﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺗــﻮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻭ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﮔﻞ ﻣﺤﺒﻮﺑﻪ ﯼ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ
سال ها رنگی به ابهام نگاهی بوده ای
هنوز در معرض طغیان سیلم
امان ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻪ ﻫــﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
از هجر تو جانا رمقی در بدنم نیست
ﮔﻔﺘﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﭼﺸﻤﺖ قَدری ﺭﻃﺐ ﻧﺪﺍﺭﯼ
رو به پایان می روم آغـاز را پیدا کنم
"الا یا ایهـــاالْسّاقی" کجائی
نه امیدی که در آخـر به وصالـت برسم
روزی که قناری بدهد از تو نشانی
هم زمزمه ی رود پر از بید بیاید
بعد عمری ساقی و پیمانه ای باید ، که نیست
ﺍﯼ ناب ﺗـــﺮﯾﻦ ﻭﺍﮊﻩ ﯼ ﺩﺭ ﻫـــﺮ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ
در کشور جـــم جـــورِ ستـــم را نپـذیرم
رهـا کـن بال هـای روسری را
هرگاه خم ابروی تو در دست مداد است
از زمانی که غزل گفتم و ﻋﺎﺷﻖ ﺷﺪﻩ ام
بـه ژرفای همـان برفی کـه بـر الـوند می خواهم
یکی بی کینه از من دل گرفته
آن ترک پریچهره که چون پنجه یِ هور است
گـرچـه عمری شده ام بی خبر از ﻣﻨﺰﻝ ﺧﻮﯾﺶ
ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻟـﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﺭﺍﻡ ندارد
به هر جایی که ظلم و اختناق است
ﺑﯿﺎ ﺑﺎﻧﻮ ﻏـــﺰﻝ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﻣﺸﺐ
ای دوست بیا کز من بیدل نفسی نیست
گمان دارم نمی باشد نیازی
میان لاله ها مانند سابق
با عشوه هایت برده ای از دل قرارم
پریشان گشته ام از داد و فریاد
همان روزی که گشتم ناشکیب
به هر صبحی که کردم یاد رویش
بـه سوی مقصدم بـا پای لنگان
هـراتی زاده یِ لب قنـدهـاری
من از حالا فقط باید بکوشم
سابقا تصویری از او در نگاه من نبود
ﺷﺪ ﺑﯽ ﻫﻨــــﺮﯼ، صاحب ِ ﻓﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ
در کوچه صدای کفش پاییز آمد
دراین شب های سرد بی ستاره
چنان می روید این جا خشکسالی
1
24 تیر 1392
152
چنان می روید این جا خشکسالی
که قحطی می شود حالی به حالی
دراین وادی بسی دلخسته دیدم
زمستان را به روی دار قالی
نظر دهید
تصویر دیگر
لطفا کد تصویر را وارد نمایید
کانال غزل ها
کانال دوبیتی ها
اینستاگرام
فیسبوک
©
کلیه حقوق مادی و معنوی این وبسایت متعلق به علی قیصری می باشد
طراح و برنامه نویس سایت : سهراب قیصری
Modal title
×