20 اسفند 1391

ﺑﺎ  ﻧﮕﺎﻩ ِ نافذﺕ  ﺍﻋﺠﺎﺯ  ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ که ﭼﻪ
با ترنم  ﻋﺸﻮﻩ ﺭﺍ  ﺁﻏﺎﺯ  ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ  ﮐﻪ ﭼﻪ

می زدم وقتی قدم در  کوچه باغِ  دلگشا
پشت پَرچین روبرویم ﻧﺎﺯمیکرﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ

درﺳﺤﺮﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﮔﻞ ﺩﻝ ﻣﯽﺭﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯﻧﺴﯿﻢ
ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ چه

ابتدا  ‌تا   انتهایِ  کوچه یِ  رندان  به  ناز
دلبری ازخواجه ی ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﭼﻪ

در پس‌ ِ دروازه  قرآن  بر  بلندایِ  سکوت
ساحل شب را پُراز آواز می کردی که چه

درهوایت دف‌به دف بر وزن باران میزدم
سیم ناکوکِ غزل را ساز می کردی که چه

یک قفس پَر ازپرستوی مهاجرمانده است
با کبوتر صحبت از پرواز  میکردی که چه

واژه  واژه در  جوابِ  نامه ام  بانو عسل
ﺁنهمه ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ  ﺍﺑﺮﺍﺯ  ﻣﯽ ﮐﺮﺩی که چه