3 دی 1391

همواره اگر در بر من ساغر و  می  بود
این راه نپیموده شبی یکسره طی بود

روزی که درختم بشکست از در سازش
بر روی تنم آتشی از سوزش دی بود

بر کش ز گلویت غم دل را که به شیون
در سوگ سیاوش همه شب ناله ی نی بود

یادی مکن از زاهد سالوس ستمگر
کاین بار مذلت همه از جانب وی بود

ایمن نبود کاخ شه از باد حوادث
وآن تاج زمرد که ضمانش سر کی بود

گفتم به صبا نافه ی خوش را ز که داری
گفتا که گلی در ره ما غرقه ی خوی بود 

در خلوت صوفی سحر از جلوه ی ساقی
بر جام تجلی ز ازل جرعه ی می بود

از روز ازل گفتم و گویم که در این راز
اکسیر غم عشق عسل در رگ و پی بود