1 مرداد 1397

آمدی گلپونه ها درباغ شعرم جان گرفت
انتظار ِ  دوره ی ِ  دلواپسی  پایان گرفت

در نبودت کس نپرسید از من ِ آسیمه سر
تا تو بگرفتی سراغم راسرم سامان گرفت

سال ها در کنج زندان از پریشان گویی ام
خلوت ِهوش وحواسم راتب هذیان گرفت

از کنار ِ  خوشه های ِ  زرد ِ گندم رد شدی
بقچه های ِرنگی ِبی توشه بوی نان گرفت

کولیِ  پُر  ادعا  با  قهوه ی‌ ِ یخ کرده اش 
طالع ِ ماسیده ام را از تـه ِ فنجـان گرفت

گفتم از امواج زلفت با خیابان‌های خیس
پلک چشم کوچه ها را نم نم باران گرفت

رود ها جاری شد از هر مژه ام بانو عسل  
در نبودت سیل اشکم بارها طغیان گرفت