
عشقم، نفسـم، قنــد و نبـات و شکلاتم
ای چشمـه ی شیــرین لبـت آب حیاتـم
یک بــار بـدم روی غـــزل هُرم نفس را
تـا گــل بکـنــد واژه یِ بیـــــن کلماتــم
تا پای تــو آید بـه میـان گـرید و لــرزد
بــر صفحه ی کاغـذ قلـم و قلب دواتم
هـرچـند هنـوز مستحق لعل تـو هستم
ترســم نـدهی خـالِ لبت را بــه ذکـاتم
عمری ست که در کوی وفا پای وصالت
پیوسته تــر اِستاده ام از صبـر و ثباتم
ای یادِ همان لحظه که با لهجه ی ترکی
گفتی کـــه هنــوز عـاشـق آواز بیـاتــم
آنقدر عسل کِش بدهم شعــر و غزل را
تـا کام تو شیرین شود از نقــل و نباتم
© کلیه حقوق مادی و معنوی این وبسایت متعلق به علی قیصری می باشد
پاسخ
اشعارتون بسیار دلچسب و شیرین است