11 خرداد 1395مانند خــوره عشق تو افتاده به جــــانم
بایـــد بپـــــرم مثل پرستــــوی مهاجـــــر
آواره و ماتــــــم زده و بی کس و تنـــــها
پیوسته دلــــــم با تپشش زمــــزمه دارد
یک بار تـــو را دیدم و شیدای تو گشتم
در بین سکوتم تو سکوتی نکن ای عشق
وقتی که عسل از لب شیرین تــو گویم