19 شهریور 1396

به‌ عشق‌ یار زیبایی‌که قدرش را ندانستم
شدم محو  دلارایی که قدرش را ندانستم

پری رو دلبـری دیدم‌ کـه هنگام سخن دارد 
بیان نغز و شیوایی که قـدرش را ندانستم

جوانی‌کردم وچندی‌گذشت از عمر شیرینم
تلف درروز و شبهایی‌که قدرش‌را ندانستم

به قدری مستحق بودم‌که درباغ بهشتم‌برد 
نگاهِ سبزِ رعنـایی‌ کــه قــدرش را ندانستم

گرفت از گوشه‌یِ چشمان عنانِ اختیارم را  
خوش‌اندامِ فریبایی که قدرش را ندانستم

به‌دور ازهرچه‌ناپاکی‌زلال‌اندیش‌وجاری‌بود
همـان آب گـوارایی کـه قدرش را ندانستم

میان خواب و بیداری عسل بانو به ناز آمد
ببستم دل به‌رویایی‌که قدرش را ندانستم