15 آذر 1394

در  کتابم  باشد ای‌  بانو "غزل" نام شما
آرزو دارم  که  باشم  یار  و  همگام شما

این حوالی از کنارِ  لاله ها  رد می‌ شدم
تا که افتادم دراین محدوده در دام شما

در حیاطم نسترن بوی شکفتن می دهد
شُرشُر  باران  بریزد وقـتی  از  بام  شما

از وجودش پر کشد ایمان و آرام و قرار
هر که بیند  یک نفس رویِ  دلارام  شما

پیش‌خود گفتم که تافردا بیاید قاصدک
بارها خوش کرده‌ام دل را به‌ پیغام شما

هم به قدرِ  ذره ای‌  در‌  اوجِ  آمالم نشد
بهره ای ما را  نصیب  از باغِ  اندام شما

مانده‌ام‌ بانوعسل‌درکافه های شهر شعر
جزغزل بایدچه می‌نوشیدم از جام شما