14 آذر 1395

روزها در  ازدحام  کوچه ها  گم  مى شوم
همنشین ساغر و هم صحبتِ خُم مى شوم

لااقل در جایِ  خلوت می شوم  آسوده دل
راحت از زخم زبان وحرف مردُم می شوم

میکشم خود را کنار از حجم رویاهای دور
بس دچار وهـم وکابوس وتوهّم مى شوم

پرشود کم‌کم گلویم از شبیخون‌های بغض
ازدرون چون موج دریا پرتلاطُم مى شوم

باید از نو بگذرانم وقت خود را در سکوت
از غم و  دردی که  دارم بی ترنّم مى شوم

بعد از این آهسته می بندم  زبان از گفتگو
فارغ‌  و آسوده  حال  از هر تکلُم می شوم

دور اول تا ششم  را دور  خود پیچیده ام
ره‌ سپارِ کوی عشق از دور هفتم می شوم

مِثلِ   بلدرچینِ  تنها بعد از این  بانو عسل
خوشه چینِ شاخه های زردگندم می شوم