13 بهمن 1391

همان روزی که سر دادم سرود زندگانی را
هدر می دادم از عمــرم بهــار نـوجوانی را

بدور از منزل و مأوﺍ شبیه مرغ سر در بال
تحــمل کرده ام عمـــری غم بی آشیانی را

گذشت ِعمر بی حاصل به آسانی بدادآخر
به دستم‌ در خیابان هــا عصای ناتوانی را

خدای ِ روشنایی ها بـه سر وقتم نمی آید
که بر سقف شب آویزم چراغ جاودانی را

هنوز ازعهدوپیمانی که بامعشوقه ام دارم
درون ِ سینه پنهـان می کنـم راز ِ نهـانی را

غم مغروربی منطق بگیردازخوشی سبقت
اگــر از جــان بپــردازی بهــای شادمانی را

من آن مجنون مفتونم که از ناز عسل بانو
درون کوچه می خواند حدیث مهربانی را