1 دی 1391

آرزوئی که به دل ماند و مَنش می دیدم
میوه ای بود که در باغ تَنش می دیدم

مه مهتاب تنی بود که در تور لطیف
طرحی از طرفه ی در پیرهنش می دیدم

پشت پرچین خیال آن طرف خاطره ها
دو سبد سیب لطیف از بدنش می دیدم

آن زمانی که ز دل زل زده بودم به افق
جلوه ای از رخ پرتو فکنش می دیدم

تو شکوفا ز رخ و ظاهر او بودی و من
موجی از زلف شکن در شکنش می دیدم

به سراپای وجودش ذره ای عیب نبود
صنمی بود و چو سرو چمنش می دیدم

آنقدر چشم و لبش ناز و فریبا شده بود
که تو گویی چو دّری در عدنش می دیدم

شاید آن جلوه عسل بود که آن سوی حصار
چو گلی غنچه لب وخوش دهنش می دیدم