5 آبان 1397

برگ ریزان  شیونِ  شعرِ  ملال  انگیز بود
برگ ریزان قصه یِ  دلشوره یِ  پاییز بود

از  نگاهِ  آذر  و  آبان که  عمری  هم  دلند
کوچه یِ  مهر از  وجود  زردها  لبریز بود

اهل دل داند که رخسار عروس زرد پوش
طرح  بی مانندی  از نقاش رنگ آمیز بود

خش خش پژمرده هادر داستان برگ وباد
جلوه ای از صحنه های روز رستاخیز بود

درغروبِ جان‌سپردن‌دور خودپیچده بود
برگِ سرخ و زردِ لرزانی که حلق آویز بود

باغبان از سوز سرمای پیاپی هم چنان
دل پریشان ازصدای چکمه یِ چنگیز بود

بر  سرِ  نعش  شقایق  در  گذرگاه  خزان
جامه یِ  آلاله ها  بر نیزه های  تیز  بود

گرچه می دانم نمیخوانی ولی بانو عسل
این غزل  آمیزه ای  از نکته های ریز بو