27 فروردین 1396

گرچه در کوچه بریزی گلِ گیسویت را
نـم نـمِ  بادِ صبا  شانـه  زند مــویت را

دیده بر هم نگذارد  به هوایت مژه ای
هـر کـه بیند رخ ماه و خـم ابرویت را

شده‌ام پیچک سبزی‌پسِ پرچین‌ خیال
مانده ام تا کـه بپیچم قدِ دلجـویت را

آنقَدر روح نوازی  که  به خود  بگرفته
قطره ی روشن‌ باران‌تن‌خوش‌بویت را

آخر ازعشق تو ای‌نصفِ‌جهان میگذرم
عصرِ یک روز بهـاری پلِ‌خواجویت را

کرده ای‌چادرسبزی به‌سر ازشرم وحیا 
کـه نبینم زر و زنجــیر و النگـویـت را

نا‌ امیـدانــه‌ بــه دنبـالِ تـو بانو عسلم 
نفسم رفـت و ندیـدم نفسی رویت را